حی و قیوم و قادر و قاهر
اول اول آخر آخر
نطق ، ابکم بمانده در صفتش
وهم ، عاجز شده زمعرفتش
نبرد عقل در صفاتش راه
نبود وهم را به ذاتش راه
کی رسد وهم در جهان قدم
که بلند است آستان قدم
نص قرآن شده است ای عاشق
در صفات جلال او ناطق
«شهد الله » گواه معرفتش
«وحده لاشریک له» صفتش
نه از او زاد کس ، نه او از کس
« قل هو الله » دلیل و حجت بس
از مکان و زمان بری ذاتش
محض جهلست نفی و اثباتش
هست واجب وجود او دائم
زآنکه باشد به ذات خود قائم
غایت ملک او نداند کس
همه او و بدو نماند کس
نیست با هیچ چیز پیوندش
نبود جفت و مثل و مانندش